سلام علیکم
شروع این حرکت رو مدیون خود سیدجواد هستم که رضایت داد تا این کار شروع بشه ابتدا وقتی عزم این
کار رو کردم با مشکلات زیادی برخوردم از جمله مشکلات سرعت اینترنتم و اگر عنایت سید نبود هیچوقت
نمیتونستم این وبلاگ و برای استفاده شما اماده کنم . من تنهایی این وب و نساختم بلکه خود سید تو ساخت
این وبلاگ شرکت داشت ...
چیزی که تو این سالها خیلی منو آزار میداد این بود که خیلی از مردم سیــــدجواد ذاکر رو فقط به صـــــورت
سطحی میشناسن و از اعتقادات ،اخلاقیات و احوالاتش اطلاعی ندارن و این ناآگاهی باعث شده که خیلی از
حرفایی که پشت سرش هست رو باور کنن.خیلی ها معتقد هستن سید ولایت فقیه (مقام معـــظم رهبری) رو
قبول ندارن ! یا هر چیزی دیگه ای !! من سعی کردم توی این وب به این شبهات جواب بدم .
این وبلاگ شامل قسمت های مختلفی از زندگی پربار سید هست که توی قسمت موضوعات مشخـــــص شده .
در قسمت پاسخ به شبهات بنده پاسخگوی هر گونه سوالی در مورد ســــــید هستم! شما میتونید سوالات رو
توی قسمت نظرات بنویسید تا در اصرع وقت بهشون رسیدگی بشه .
در قسمت هدایت شدگان به دست سیدماجرای کسانی که بوسیله سید به راه راست هدایت شده اند درج شده
که از اگر کسی بوسیله سید هدایت شده است میتونه ماجرای خودش رو به صورت خصـــــــوصی از قسمت
نظرات برای بنده ارسال کنه تا در وبلاگ درج بشه.
اکثر مطالب این وبلاگ برگرفته از کتاب ذاکر افلاکی که به دست نویسنده وبلاگ :
www.seyedzaker.blogfa.com
که متاسفانه بی دلیل بسته شد هست. کمـــال تشکر رو از این دوست گرامی دارم ان شاالله اســـــتفاده کامل بکنید.
کپی برداری از کلیه مطالب با قرائت یک صفحه از
قرآن برای شادی روح سید مجاز می باشد.
با تشکر خادم الزهرا
بااخلاص ترین مداح آل الله (ع)
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
به یاری سید
سلام علیکم
شروع این حرکت رو مدیون خود سیدجواد هستم که رضایت داد تا این کار شروع بشه ابتدا وقتی عزم این
کار رو کردم با مشکلات زیادی برخوردم از جمله مشکلات سرعت اینترنتم و اگر عنایت سید نبود هیچوقت
نمیتونستم این وبلاگ و برای استفاده شما اماده کنم . من تنهایی این وب و نساختم بلکه خود سید تو ساخت
این وبلاگ شرکت داشت ...
چیزی که تو این سالها خیلی منو آزار میداد این بود که خیلی از مردم سیــــدجواد ذاکر رو فقط به صـــــورت
سطحی میشناسن و از اعتقادات ،اخلاقیات و احوالاتش اطلاعی ندارن و این ناآگاهی باعث شده که خیلی از
حرفایی که پشت سرش هست رو باور کنن.خیلی ها معتقد هستن سید ولایت فقیه (مقام معـــظم رهبری) رو
قبول ندارن ! یا هر چیزی دیگه ای !! من سعی کردم توی این وب به این شبهات جواب بدم .
این وبلاگ شامل قسمت های مختلفی از زندگی پربار سید هست که توی قسمت موضوعات مشخـــــص شده .
در قسمت پاسخ به شبهات بنده پاسخگوی هر گونه سوالی در مورد ســــــید هستم! شما میتونید سوالات رو
توی قسمت نظرات بنویسید تا در اصرع وقت بهشون رسیدگی بشه .
در قسمت هدایت شدگان به دست سیدماجرای کسانی که بوسیله سید به راه راست هدایت شده اند درج شده
که از اگر کسی بوسیله سید هدایت شده است میتونه ماجرای خودش رو به صورت خصـــــــوصی از قسمت
نظرات برای بنده ارسال کنه تا در وبلاگ درج بشه.
اکثر مطالب این وبلاگ برگرفته از کتاب ذاکر افلاکی که به دست نویسنده وبلاگ :
www.seyedzaker.blogfa.com
که متاسفانه بی دلیل بسته شد هست. کمـــال تشکر رو از این دوست گرامی دارم ان شاالله اســـــتفاده کامل بکنید.
کپی برداری از کلیه مطالب با قرائت یک صفحه از
قرآن برای شادی روح سید مجاز می باشد.
با تشکر خادم الزهرا
زندگانی کوتاه اما پر بار سید
سید محمد ذاکری ملقب به سید محمد جواد ذاکر طباطبایی یا سید ذاکر، روز 31 شهریور ماه سال 1355 در خانه ای قدیمی واقع در خیابان انقلاب دهستان فیرورق در مغرب و شمال غربی شهرستان خوی از توابع استان آذربایجان غربی میان خانواده ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود.
پدر گرامی ایشان مرحون حجت الاسلام میرحبیب ذاکری ، امام جماعت مسجد محل و روضه خوان اهل بیت (ع) بود، وی در روز 30 اسفند سال 1383 درگذشت و در همان شهرستان به خاک سپرده شد . ایشان نسل در نسل ذاکر ال الله بودند و به همین خاطر نام فامیل آنان ذاکری بود.
مادر وی مرحوم فاطمه سادات زائر که رقیه خانم صدایش می زدند زنی مهربان و مومنه بود، ایشان نیز در سه سالگی سید به دلیلی لبتلا به سرطان دار فانی را وداع گفت و سید در دامن پر مهر نامادری خود پرورش یافت. او همانند مادر خود به این زن احترام می گذاشت و متقابلا بسیار یکدیگر را دوست داشتند.
سید یک خواهر تنی و برادر تنی داشت، نسبت سیادت سید به امامزاده ای در روستای ممشخان شهرستان خوی به (نام میر فتاح)می رسد و به گفته خودش شجره شان به امام حسن مجتبی علیه السلام ختم می گردد.
کودکی سید
وی از همان سالهای کودکی پای منبر پدر ، قرآن و روضه خوانی را شروع کرد و از وجود عموی خود، حجت الاسلام میر ولی ذاکری که ایشان هم روضه خوان و منبری هستند و الان هم در قیدئ حیات می باشند و در خوی به سر می برند و در زمینه یادگیری فنون مداحی بهره برده است.
از خانواده ایشان نقل شده که سید جواد کوچک بود بین سه الی چهار سالگی متکا و بالشتها را روی هم می گذاشت و به خیال کودکانه خویش منبر درست می کرد.بالای منبر می رفت و بدون توجه به اینکه کسی داخل اتاق باشد یا نباشد شروع به روضه خوانی می کرد اشعاری که در آن سنین بلد بودبیشتر زبان حال حضرت رقیه (س) بود
اشک چونان در آئیز چشمانش می شد
انسان وقتی به چهره او نظاره می کرد چیزی جز یک ارتباط بسیار قوی با اهل بیت را به تماشا نمی نشست ارتباطی که نه زبان آن را بیان می کرد و نه رفتار بلکه این قطرات اشک بودند که دانه دانه کلمات را از لابه لای پلکها خارج می کردند آری اشکها می گفتند که این دل به دلدار متصل است و قلب معدن محبت اهلبیت و مورد توجه نازدانه ابا عبد الله حضرت رقیه شده است.
از همان ابتدای کودکی یادگیری این مسائل برای یک کودک سه چهار ساله و درک مصائب یک نبوغ می خواهد نبوغ ولایت نبوغی که به طفل می آموزد به جای بازی با هم بازی های خود خضر وار به دنبال چشمه پر فیض رحمانی اهل بیت باشد و از زلال آن چشمه بنوشد تا الی یوم القیامه جاودان باقی بماند........
این سخنان هیچ بعدی ندارد . جایی که شیخ حسنعلی نخودکی می گوید : ای کاش به جای رفتن در پی اذکار و اوراد .عمرم را در تقرب به وجود صاحب الامر می کردم.......
سید جواد از همان کودکی علاقه زیاد به شب زنده داری و بیداری در شب داشت .شب محرم سر و پوشاننده اسرار است بیاد دارد که سید جواد سه ساله چه درد دلهایی با او کرده و این اسرار کودکی را باید از شب پرسید که او در دل شب چه می گفت.
بعضی اوقات در هنگام خواب بعد از بیداری شبانه خانواده می گفتند:که می دیدیم چیزی زیر لب زمزمه می کند اما نامفهوم و متوجه نمی شدیم خانواده اش می گفتند روزی دقت کردیم که ببینیم چه می گوید دیدیم سید جواد دارد این آیه از سوره کهف را تلاوت می کند <>همان آیاتی که سید الشهدا در کوفه هنگام خطبه خوانی خاتون دو سرا زینب کبری (ع) تلاوت کردن..
طی طریق بین زمان وصال یار
کاین طفل یک شبه ره صد ساله می رود
رشته ای بر گردنم افکنده دوست
می کشد هر جا که خاطر خواه اوست
نوجوانی و جوانی سید
سید در مدرسه نیز میان دوستان هم سن و سال خود گاهی دعا و روضه می خواند تا اینکه دیپلم علوم تجربی را در همان شهرستان خوی اخذ نمود و در دانشگاه امام صادق علیه السلام تهران در رشته ی علوم سیاسی قبول شد ولی به جای داشنگاه به عشق سیدالشهدا و یادگیری هر چه بیشتر مسائل دینی تحصیل در علوم حوزوی را انتخاب کرد و به قم آمد.
به یاری یک از آشنایان به نام (سید حمید فتاحی) که خود به درس حوزهمشغول بود در شهریور ماه سال 74 وارد مدرسه رضویه شد و به تحصیل پرداخت در ان زمان نیز سید حالات روحانی و عرفانی خاصی داشت که از نظر هم حجره ای هایش را به خود جلب می کرد دعاها و رازها و نیازهای طولانی مدتش نوای ملکوتی اذانش مجالس پر سوز و گذاز روضه اش در حجره و...
شخصی از اهالی رضویه نقل می کند: که مدتی بود در احوالات سید جواد دقت می کردم و این سوال برایم ایجاد شده بود که آیا کارهایی که او انجام می دهد.درست است یا نه؟ وآیا گریه و ناله مداوم بر سید الشهدا که از او شنیده می شد.منافات با طلبگی ندارد؟در عالم رویا دیدم سید جواد در حالیکه مانند ملکی دو بال بسیار بلند دارد و در اوج ابهت و وقار مشغول پرواز است.کجا دانند حال ماسبکباران ساحلها.....
سید جواد شبها تا صبح بیدار بود و بفرموده شیخ جعفر مجتهدی برای حضرت زینب (س)شمع روشن میکرد و نماز شب می خواند البته چند رکعت از نماز شب را نشسته می خواند بیاد همان نماز نشسته زینب کبری در شب یازدهم محرم الحرام که از بار مصائبی که بر دوش آن علیا مخدره بود نماز را نشسته خواندند نماز خواندن با این حس و حال و تلفیق نماز شب و روضه و گریه بر امام حسین معجونی قوی برای او که صاحب روح بزرگ و شخصیت معنوی عظیم بود موجب تعالی روح این سید بزرگوار شده بود.
بیشترین کار او در حجره توسل بود.چنان ناله و اشک در چهره نورانی اش تاثیر گذاشته بود که تمام اهل مدرسه علاقه وافری به دوستی با او داشتند همه میخواستند هم حجره این این جوان سرا پا توسل شوند علاقه وافر او به سجده و سجده های طولانی او وراز و دلهایی که با محبوب و معشوق می کرد.محبت او را در دل هر کس که یکبار او را می دید جاری می ساخت چرا که هر کس اهل بیت را خالصانه دوست داشته باشد خداوند محبت او را به آبهای جاری می ریزد و هر کس از آن آب بخورد دوستدار آن محب را مخلص می گرداند.
تاسیس هیئت شیفتگان حضرت رقیه (س)
همان سالهای اولیه حضورش در قم به فکر راه اندازی مجلس انسی با اهل بیت بود این مجالس ابتدا از همان حجره با تعدادی از دوستان شروع شد و کم کم به خانه هم حجره ای هایش کشیده شد تا آنجا که ان ها تصمیم گرفتند با همان 10-20نفر هیئتی را تشکیل دهند این هیئت در بیت آیت الله سید محمد سجادی بنا شد و هیدت شیفتگان حضرت رقیه نام گرفت.
سید تا سال چهارم حوزه و درس لومه (آقای قارویی) بیشتر نخواند و سال 1378 از مدرسه رضویه بیرون آمد و با دو تن از دوستان حوزوی اش خانه ای در نو بهار قم اجاره کرد و بیش از پیش خود را وقف مداحی در مجالس اهل بیت (ع) کرد.
ازدواج سید و پیشرفتش در مداحی
برای اولین بار در کاشان میان جمع کوچکی خانه یکی از افراد هیئتجنت الحسین علیه السلام به مناسبت پیشواز محرم سال 1378نو حه خوانی کرد و اولین فیلمی که از مراسم سید پخش شد مربوط به ولادت حضرت رقیه سلام الله علیها سال 1379 در کاشان بود.اولین مولودی خوانی اش را از ولادت امیرالمومنین علیه السلام در سال 1380 در هیئت کاشان شروع کرد و از سال 1381 در مجالس میلاد آل الله شروع به مولودی خواندن نمود.
دیگر مجالس سید با ده نفر برگزار نمی شد و جمعیت به چندصد نفر می رسید و همان قدر که روز به روز به تعداد طرفدارانسیذ اضافه می شد همان قدرهم به مخالفان نااگاه وی نیز افزوده میشد پشت سرش حرف ها میزدند جلویش بی احترامی ها می کردند ولی او سکوت می کرد و سکوت.
شغل خاصی نداشت زمانی در کار فروش بلور و برنج بود و سال 1382 نیز مسولیتی در یک کارخانه فرش داشت ولی مدت بسیار کوتاهی را به این کارها مشغول بود.
سال 1382 یکی از دوستان قدیمی و هم حوزه ای اش، خواهر خانم خود را که با کمالات و مومنه و دختر حاج سیدعلی اکبر طباطبایی از روحانیون بنام قم بود برای سنت نبوی ازدواج به سید معرفی کرد، ایشان نیز برای خواستگاری همراه آقای قصاب به قم رفتند و در محضر حضرت معصومه (س)مقابل ایوان طلای حرم حضرت آن دو سلاله زهرا به وسیله خود حاج آقا طباطبایی به عقد یکدیگر در آمدند و با ماشینی که همان دوست قدیمی (که حالا باجناق سید شده بود) کرایه کرده بود ماه عسل را به مشهدالرضا رفتند.
سید زندگی مشترک خود را از قم آغاز نمود ولی به دلیل مسائل کاری و زندگی چندماهی را به اصفهان عزیمت کرد و بعد از ان هم چند ماه در کاشان سکونت داشت و بعد مجدد به قم بازگشت و خانه ای در شهرک قدس اجاره کرد.
بیماری سید
سال 1383 سید را از درد کتف از قم به کاشان اوردند ف در بیمارستان شهید بهشتی بعد از ازمایشات و طی مراحل پزشکی مشخص شد توده ای در کتف وی رشد کرده و نیاز به عمل جراحی دارد ایشان بستری شو و تحت عمل جراحی ان توده بزرگ از بدنش خارج گردید.
اواخر سال 83 که از کاشان به قم امده بود تصمیم داشت مدتی مداحی نکند تا نزدیک محرم شد و حال و هوای محرم نظر اورا عوض کرد و این شد که با باجناق خود و یکی از دوستانش هیئتی را تاسیس کردند و نامش را لوءالزینب (س)گذاشتند.
حدود یک سال بعد از عمل جراحی کتفش دردی را در کمرش احساس کرد و دوباره به بیمارستان شهید بهشتی کاشان آمد، این بار نیز توده ای در کمرش مشاهده گردید و بعد از عمل جراحی و آزمایشات دقیق تر پزشکان تشخیص سرطان ریه وی را دادند.
در بیمارستان امام خمینی (ره) تهران آب ریه اش را کشیدند و در بیمارستان پاستور دوره شیمی در مانی را آغاز کردند.اولین مجلسی که بعد از شیمی درمانی در آن حضور پیدا کرد و فیلم آن نیز از طریق موسسات فرهنگی پخش گردید عید غدیر سال 1384 در هیئت جنت الحسین (ع) کاشان بود.عید سیدها بود و سید آمده بود تا صدای خس خس سینه اش را به آنان عیدی دهد.
دهه محرم اواخر سال 84 نیز در هیئت کاشان با آن حال و روز دوباره خواند قدرت صدایش همچنان قلب انسان را می لرزاند.سید فروردین ماه سال 1385 ایام اخر صفر را با هیئت جنت الحسین (ع) کاشان به مشهدالرضا رفت ،آخرین زیارت ، خداحافظی با آخرین محرم و صفر عمرش ، نگاهش به گنبد آقا و خلوتهایش در حرم و ا[رین مجالسش در مشهد حال خاصی داشت .کاش می توانست در این فرصت کم باقی مانده از زندگی حسینی اش کعبه عشق کربلا را هم ببیند.
چله نشینی سید
چله شروع شد،خبر همه جا پیچید هیچ کس باور نمیکرد ولی واقعیت آرام روی تخت خوابیده بود،نذر و نیازها شروع شد یکی نماز میخواند یکی روزه میگرفت یکی نوحه برایش میگذاشت یکی قران میخواند یکی برایش توسل میکرد ...
11خرداد ماه سال 1385 درست در سالروز ئلادت عمه خانمش حضرت زینب کبری(س)سید در کما مستانه لای چشمانش را باز کرد بی بی عیدیمان را داد .دوستان تمام سعی خود را کردند تا سید را به تهران منتقل کنن ولی دکترها اجازه نمی دادند و حرکت دادت او را خطرناک می دانستند.
ضریب هوشی سید بالاتر رفت بی اراده دست و پایش را هم کمی تکان داد ولی همچنان در بیهوشی به سر میبرد تا بالاخره نیمه شب 17 خرداد ماه سال 85 در سالروز شهادت مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها به لطف دوستان دکترها اجازه انتقال سید به بیمارستان میلاد تهران را دادند بانو هم جواب دلمان را داد.
بعد از انتقال به تهران همه چیز آرام شد دیگر خبر جید از احوالات سید به گوشمان نمی رسید فقط می گفتند توکل به خدا هنوز تغییری نکرده آن قدر آرام روی تخت خوابیده بود که انگار اصلا قصد بلند شدن ندارد.
فاطمیه دوم هم آمد بعد از ان همه انتظار در این ایام نوسانات قلب سید بی از پیش شد آری قلب سید برای مادر میتپید ولی تنفسش نیز سخت تر شده بود ، به دلایل پزشکی گلویش را بریدند و لوله تنفسی را از انجا داخل کردند.
شفای سید
بالاخره بعد از چهل روز انتظار به سر آمد سید شفا گرفت ساعت 2 بامداد روز جمعه 16 تیر ماه سال 1385 سید از دنیا رفت و همه را با دریایی از بهت و بغض تنها گذاشت.
شبانه بسیاری به بیمارستان آمدند و آن ها که دورتر بودند بار سفر بستند اورا به سردخانه بهشت زهرا منتقل کردند تا با حضور همگان مراسم تشییع و تدفین وی هر چه با شکوه تر انجام شود.
صبح روز 17 تیر ماه سال 85 در سالروز وفات حضرت ام البنین (س) بدنش را در غسالخانه بهشت معصومه قم با اشک و آه غسل دادند و باعظمتی وصف ناپذیر از مسجد امام حسن عسکری (ع)تا حرم حضرت معصومه (س)با ذکر یا حسین و یا حیدر و همچنین مدیحه سرایی مداحان عزیز تشیع کردند.هر کس آن همه جمعیت محزون را در پی جنازه می دید با تعجب می پرسید : او کیست که همانند یک مرجع عالیقدر این چنین تشیع می شود؟
این چنین مراسمی برای یک فرد عادی بی سابقه بود او که عادی نبود سیدالذاکرین بود مداح دلسوخته و با اخلاص ال الله بود او هزاران هزار آدم را از خواب غفلت بیدار کرده بود و به هیئت کشانده بود او با مدح ها و ذکر ها و نوحه ها و روضه هایش تحولی عظیم در خواندن برای ائمه اطهار ایجاد کرده بود او.....
اخلاقیات سید
سید مهربان و شوخ طبع بود اصلا آن طور که به ظاهر جدی به نظر می رسید نبود با دوستان شوخی میکرد جک می گفت.بعضی ها می گویند سید محتاج بود ولی من می گویم سید محتاج نبود سید عزت نفس داشت قدیم تر گاهی می آمد می گفت : چقدر پول داری می گفتم هیچی دست میکرد جیبش مثلا 50تومن در می اورد20-30تومن میشمرد میداد به من میگفتم سید خودت احتیاج داری می گفت نه اصلا من دلم می خواهد این پولی که دستم امده با هم خرج کنیم چنین خصلت هایی داشت.
(دوست قدیمی و باجناق سید)
سید هیچوقت روضه فروشی نکرد فقر ، نداری، خونه نداره، ماشین نداره، زندگی نداره، همه رو میتونست یه ماهه درست کنه ، به یه تکون ، به یه حرکت، یه خورده عقب نشینی کنه ، برا یه هیئت بخونه، برا یه جا بخونه، برای یه نفر بخونه شاهدم خیلی داریم یکی فقیره چون نداره میدون رشد نداره یکی نه ، طرف میاد سویچ ماشین و خونه و ویلا میزاره جلوش میگه فلانی فقط یه شب مشهد برا ما بخون ، جمع میکنه میذاره جلوش میگه اگه میخواستم بفروشم خیلی وضعم بهتر از امروز بود!!
( حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد دارستانی )
سید بین مداح های جوون واقعا مرد بود هیچ وقت از کسی بد نمیگفت ، غیبت نمیکرد پشت سرش خیلی حرف میزدند که ضد انقلاب است ، کافر است، ولی دروغ گفتند، عقاید سید اینطور نبود فقط امام حسین و دوست داشتخیلی مهربان بود،خیلی خونگرم بود برعکس آن چیزی که شاید در ظاهر نشان میداد آن هم به خاطر ضربه هایی بود که در رفاقت خورده بود می گفت: مردم خودمو دوست ندارن ، شهرتمو دوست دارن، اگه یه سلام سر بالا بهشون بدی فحش میدن.
(مداح اهل بین کربلایی حسین عینی فرد)
سید خیلی مظلوم بود همه پشت سرش حرف میزدن میگفتم سید جریان چیه؟ میگفت مردم خوبن من بدم.میگفتم سید مردم میگن بدی میگفت مردم راست میگن مردم بدی دیدن میگن بدم ، فحش دادن گفتم سید مردم بهت فحش دادن گفت فدا سرشون فدا سر آقا بزار بگن در خونه سیدالشهدا باید خاک بشی که آقا بلندت کنه.ان شاالله خود آقا عنایت کنه همیشه سر سفره خودش ریزه خوار خودش باشیم.
(مداح اهل بیت حاج مهدی اکبری)
سید آدم یک دنده ای بود حرف حرف خودش بود بعضی ها میگن سید از این و آن تاثیر گرفته بود اصلا این حرفها نبود سید از کسی حرف شنوی نداشت کار خودش را میکرد کاری که از نظرش درست بود...
مادی نبود پول برایش ارزشی نداشت ولی آدمی هم نبود که از پیشرفت علم عقب بماند اتفاقاً فرد به روزی بود ، اکثرا ماشین موبایل و خونه زندگیش را دیدند یا وصفش را شنیدند...
دوست باز نبود یعنی آن طور که دورخودش رفیق جمع کند نبود در این باره اخلاق خودش را داشت...
غذایش زیاد بود، غذای خوب هم میخورد...
خیلی غیرت و تعصب روی رفت وامد و خانواده و خانمش داشت با هر کسی رفت و آمد نمیکرد چه انفرادی چه خانوادگی...
(یکی از افراد هیئت کاشان)
سید به واقع روضه فروشی نکرد حتی در حد صله که به مداح ها می دهند و نرخی برایش تعیین نمیکنند هم قبول نمیکرد...
سال 1384یک نفر امد مرا واسطه کند برای دعوت سید گفت " یک میلیون تومان می دهم بیاید برای مجلس ما 5 دقیقه مداحی کند " فکر میکردند ما می توانیم روی سید تاثیر بگذاریم ولی اینگونه نبود ، نه ما چنین کاری می کردیم و نه سید کسی بود که در این باره حرف این و آن رویش تاثیر کند"
(یکی از افراد هیئت قم)
یکی از شاخصه های شخصیت سید این بود که خیلی روی ارتباط با نامحرم حساسیت داشت. اگر خانمی تلفن میکرد یا می آمد ایشان را ببیند به هیچ وجه قبول نمیکرد کسی نبود که وقتی ه یک معروفیت و محبوبیتی رسیذ این اصل ها را فراموش کند.
(یکی از دوستان هیئتی سید)
کم حرف بودسخن بیجا نمی گفت ، گاهیشاید صد کلمه من میگفتم تا او یک کلمه حرف بزند.در نماز خواندن نمی گذاشت کسی به او اقتدا کند و چشت سرش بایستد به ورزش علاقه داشت ورزش رزمی میکرد باشگاه بدن سازی میرفت و زمانی که در خوی بود عضو تیم فوتبال بود.
اگر کسی پشت سر مداحان صحبت میکرد خیلی ناراحت میشد و میگفت: به جای غیبت برای فرج دعا کنید ، استغفار کنید این حرف ها نه به درد دنیا می خورد نه آخرت
(یکی از دوستان قدیمی و هم محل سید)
حالات معنوی سید
حالات معنوی سید از زبان دوستانش
بسیار به مشکی پوشیدن در ایام سوگواری ائمه معتقد بود.دو ماه محرم و صفر
همیشه مشکی می پوشید در هیچ مناسبت شهادتی او را بدن پیراهن مشکی نمی
دیدیم...
بیشتر از هر دعایی به هر نیتی برای حضرت ولی عصر (عج)دعا میکرد می گفت
" وقتی برای حضرت دعا کنیم اونم برای نیت ما دعا میکنه چه دعــــایی بالاتر از
دعای حضرت برای ماست؟ ولی افرادی از همین نیت خیر سید بر ضد او استـفاده
می کردند با جوی که سالهای اول مداحی سید درباره او ایجاد کرده بودند بعـــضی
فـــکر میــکردند ســـید ضد نظام است ولی اینگونه نبود ما با او بودیم و این ها را
میدانیم حتی آن بی حرمتی که در مشهد به او شد و او را در صحن علی بن موسی
الرضا (ع)کتک زدند به خاطر همین جو سازی ها بود که الحـــمدلله به اشتباه خود
پی بردند و فهمیدند این چیزها نیست..
نسبت به امام رضا خیلی ادب داشت وقتی به مشــــــهد می رفتیم عدات نداشت یک
راست برود داخل و به ضریح بچسبد در روز یا نیمه شب ها که همیــــشه به حـرم
می رفت از درب پایین پا (صحن آزادی)وارد میشد همان جا دم در رو به گــنبد می
نشست در خلوت خود زیارتی می خواند دعایی میخواندنو حه ای می خوانــــد و از
حرم خارج میشد در حرم حضرت معصـــــومه (س)نیز همیشه در صـــحن عتـــیق
روبروی ایوان طلا می نشست و به راز و نیاز می پرداخت..
(دوست قدیمی و باجناق سید)
امام حسین را خیلی دوست داشت میگفت سید ما زیر بارش آبشار رحــــــمت امام
حسینیم ، داره به سر و صورتمون می خوره داریم کیف میکنیم اما هی دستمونو
می بریم بیرون آبشار این نمه ها رو می گیریم هی دلمون به اینه که همـــه بـگن
عجب مجلسی شد آق سیدجواد چه کولاک کردی چقدر خوب خوندی می گفـــت ما
قصه مون مثل این آتیش گردونه ما تو این آتیشیم امام حسین داره به محبتش ما
رو می چرخونه دور سرش اگه تو این گردونه بمونیم هی سرخ می شــیم به درد
بخور میشیم اما خـــدا ناکرده کســـی از این چرخون بیفته بیرون پرت میـــشه و
خاکستر میشه.
(حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد دارستانی)
یه شب آقا سید جواد خونه ما بود صحبت یه شعری پیش اومد دیدم این شـــعرورو
دوباره باز کرده جلوش میخونه داد میزنه فریاد میزنه گره میکنه طوریبود که سه
تا از جوونایی که اونجا بودن نگران حالش شدن و اونم این شعر بود:
من به گلزار محبت باغبانی میکنم
خدمت گل در جهان با بی نشانی میکنم
شرط عشق گل نباشد پیر باشی یا جوان
در بهاران پیر هم باشم جوانی میکنم
نکته ای که گفتم این بود سید تو که جوونی این شعر رو یکی نوشته که سنی ازش
گذشته با اشک چشمش به من نگاه کرد حرفش رو با نگاهش زده بود من نفهمیده
بودم مثل اینکه با اشک چشمش به من می رسوند که حاج آقا گمـــان نمی کنم که
من پیر بشم درد دلشو به هیچ کس نمی گفت.
(استاد حاج غلامرضا عینی فرد)
یکی از اون حرفایی که از اون همه حرف قشنگی که اق سیدجواد میزد این بود که
میگفت دعا کنید هیئتی نشین دعا کنین امام حسینی بشین سید جواد این حـالی که
مردم ازش میدیدن مخــصوصا تو سی دی ها تو فیلما این حال ســـید جواد مال جلو
دوربینه تو سی دی تو جلسه نبود این حالی که از سید جواد دیدن یک هـزارم اون
حالی بود که تو خلوت برا خودش داشت یعــــنی با خودش خـــلوتی داشـت تو اون
خلوتش با امام حسین حرف میزدو اگر تو جلسات بین مردم حالی داشت با اربابش
سیدالشهدا اشکی داشت سوزی داشت فقط مال اون خــــلوتی بود که خودش داشت
تو ایام بیماریش خـــدا شاهده خودم یه شخــــصه دیدم که یه جا نشـــسته بودیم نیم
ساعتش رو فقط من دیدم که تو ســـــجده بود یعنی وقتی من رسیدم تو ســـجده بود
نمیدونم قبلش چقدر بوده نیم ساعـــتش رو من به عینه دیدم حداقل نیم ســاعت تو
سجده بود.
(مداح اهل بیت کربلایی حمید علیمی)
با حضرت معصومه (س) ارتباط خاصی داشت تا انجـــــــایی که من میدانم بیشتر
امامزاده ها را نیز رفته بود
(یکی از افراد هیئت کاشان)
هدایت شدگان به دست سید
دختری که با سیره سید به صراط مستقیم هدایت شده ماجرای خود را این گونه نقل می کند: من دختری بودم به قول معروف امروزی و تاثیرگرفته ازجامعه غربی تفریحم با گناه بود از هر فرصتی استفاده میکردم تا به قول خودم شاد باشم دیگه کار از این حرفها گذشته بود و من وارد منجلابی شده بودم که لحظه به لحظه بیشتر فرو میرفتم تا اینکه اهل بیت (ع)چشمه ای از الطافشان را به من نشان دادن و یکی از مخلص ترین عاشقانش را پیش روی من قرار داد در یک مهمانی شخصی مداحی (اگه دیوه ندیدی) را برایم گذاشت و گوش دادم خیلی برام جالب بود اسم مداح را پرسیدم گفتن سیدذاکر بعد از ان قضیه را فراموش کردم تا اینکه خبردرگذشتش به گوشم رسید باورم نمیشد چند وقت بعد خواهرم نرم افزاری از مراسم تشییع و ختم سید اورد و من هم نگاه کردم در آن سی دی وقتی اقای دارستانی از سید و سجده های طولانیش و روضه هاش در خلوت و... صحبت کرد تازه اول گریه من بود همان موقع وضو گرفتم و نماز خواندم از فرداش بود که نمیدانم چرا بجای اینکه ساعتها جلوی آیینه بایستم پوشیده رفتم مدرسع هر که مرا در مدرسه می دید تعجب میکرد ...محرم سال 1385راهی قم شدم و ار آنجا بود که به کب زندگیم را تغییر دادم و حتی چادری شدم و آنجا بود که تازه فهمیدم چقدر این سالها دل امام زمان را شکسته ام...
پسریکه بوسیله سیدازخواب جهالت بلند شده داستان هدایت خود را این گونه نقل میکند من از جایی رسیدم که در عالم جهالتم فکر میکردم تموم دنیا فقط یک نفرع اما بعد که ازش جدا شدم دیدم حتی ذره ای از این دنیا هم به حساب نمی آید کارم شده بود گوش دادن اهنگ های مبتذل و یه جوری منبع پخش بودم یک روز دلم خیلی گرفته بود نگاهم به آسمان افتاد و گفتم خدایا اگه منو دوست داری بهم ثابت کن یک هفته بعد یکی از همکلاسی هایم که با شناخت سیدذاکر زندگیش از این رو به آن رو شده بود و بسیار معتقد گردیده بود جریان هدایتش را برایم توضیح دادو گفت سید باعثش بوده و تعدادی از سی دی های او را به من داد که ببینم با دیدن آنها تازه فهمیدم امام حسین کیست؟ تازه بوی مهدی زهرا را حس کردم تازه فهمیدم دعا و ذکر چیست؟اصلا شعر و سبک و شورش آدم را حسینی میکرد این سی دی ها اعتقادات مرا عوض کردو برای اولین بار به هیئت پا گذاشتم و به جای هر چیز دنیو و پوشالی محبت اهل بیت (ع)را در دلم پرورش دادم اینگونه خدا دوست داشتن را به من ثابت کرد!!
یکی از هم هیئتی های سید در کاشان نقل میکن شخصی عرق خور بود که با شنیدن نوحه های سید توبه کرده بود و به هیئت روی آورده بود و آرزو داشت وی را از نزدیک ملاقات کند روزی سید برای کاری پیش من امد که حرفه این شخص بود من هم که از تغییر مسیر زندگی او بسیار خوشحال بودم چنین فرصتی را غنیمت شمردم و این دو را با هم روبه رو کردم آن شخص ازدیدن سید خیلی به وجد آمد و سید نیز وقتی ماجرای توبه او را شنید بسیار تحت تاثیر قرار گرفت...
من یه دختر بد حجاب بودم دوست پسر داشتم و تو مرداب گناه غرق بودم عشوه گری گناه جلب توجه نامحرم همه اینا کارم بود تا محرم 85 که صدای سید و توی ماشین دوست داداشم شنیدم (اگه دیونه ندیده ای به ما میگن دیونه) مست شدم برا اولین بارتو عمرم برا اهل بیت گریه کردم دلم یه حالی شد اومد خونه داداشم یادم رفت که سی دی رو بگیرم و سید و به کل فراموش کردم تا مهر 85 که آبجیم رفت بازار و با یه سی دی برگشت وقتی گذاشتمش تو کامپیوتر الله اکبر این همون بود که اربعین دیده بودم سیدجواد ذاکر خیلی با سی دی گریه کردم تا آبجیم گفت مرده !سوختم سوختم شبش تا سحر گریه کردم توبه کردم دلم صاف شد پاک شد با صدای سید!!! فرداش با چادر رفتم مدرسه حالا وقتی میرم تو خیابون فقط چشمام دیده میشه اونم از سر مجبوری وگرنه اونم میپوشوندم خادم فاطمه زهرا شدم و توی خونه اش نوکری میکنم هر محرم و صفر چایی مجلس حسین و میریزم محرم ها سینه میزنم با شوری عجیب و همه رو مدیون سید جوادم!!
خودم رومدیون سید می دانم یعنی اگراون نبود.....
اجازه بدهید یکم خودم رو قبل اشنایی باسید معرفی کنم..
من کسی بودم که توی 28 سال زندگیم یکبارنماز نخونده بودم....یکبار روزه نگرفته بودم..یکبار نشد مادرم بهم بگه ازت راضیم.یعنی فقط دنبال پارتی ودنبال چشم چرونی و ازاین جورمسائل بودم..
عشق به امام حسین فقط توی 10 روز محرم میدیدم.....
اما اشنایی باسیدجوادذاكر.......
یک روز بایکی ازدوستام توی یک خیابون قرار گذاشته بودیم.که دوستم یه کم دیرکرد..دیدم توی یکی ازاین مغازه ها که سی دی فروشی مذهبی بود صدای مداحی بلنده ...خیلی ازاین صداو خوندن خوشم اومد...اصلا نمی دونم چطورشد که من رفتم توی این مغازه...اول یکم گوش کردم اصلا حالو هوام عوض شد یه جوری شدم...به فروشنده گفتم این مداح کیه ؟گفت نمی شناسیش گفتم نه....باتعجب نگام کردگفت اسمش سید محمدجواد ذاکر هست..خیلی معروفه چه جوری نمی شناسیش ؟
وقتی که داشتیم باهم صحبت می کردیم یه وقت خود صاحاب مغازه اومد...اول نشناختمش ولی اون منو شناخت بهم گفت فلانی خودتی ...گفتم اره تازه فهمیدم که دوست قدیمی مو پیداکردم
بهم گفت خیلی عوض شدی ازاین طرفا خلاصه همه چیزو گفتم اون هم به من یه چند تا ازمجالس سید رو بهم نشون دادو گفت بروخونه کامل ببین .از وقتی که مجالس سیدو تمام نگاه کردم نمی دونم چه جوری بگم اصلا انگارخودم نبودم از همه چیز بدم می اومد ازخودم از اطاقم از رایانم از هرچی ترانه بود متنفرشدم ازاون عکسهای مسخره......
بعد تصمیم گرفتم برم باز مغازش وازش یه چند تا سی دی بگیرم که گفتند رفته خونه بهش زنگ زدم گفت بیا دم خونمون بهت می دم رفتم دم خونشون گفتند رفته مسجد محله شون ازمن هم خواسته بود برم اونجارفتم دیدم داره قران می خونه به من هم گفت برو وضو بگیر بیا که وقت نمازنزدیکه.....
نمی دونم ولی انگار وارد مسجد که شدم روحم می خواست پرواز کنه انگار خودم نبودم.یه احساس خوبی داشتم .درمقابل عظمت وبزرگی خدا احساس کوچیکی وحقیری احساس شرمندگی میکردم نمی دونم انگارتازه متولد شده بودم نماز که خوندیم منو باچند تا از دوستاش معرفی کرد که الان باهم رفیقای صمیمی هستیم.
اون روزاتصمیم داشتندیه حسینیه تاسیس کنند که از من هم خواستند بهشون کمک کنم..اصلا باورم نمی شدم ازمن خواسته بودند کمکشون کنم منی که..........خلاصه باعنایت خداو امام حسین این حسینیه رو احداث کردیم که الان هرهفته شبهای جمعه مراسمی داریم اولش 10 نفربودیم حالا شدیم 180 نفر خیلی خوشحالم که من هم جزو این بچه ها هستم که تمام آرزوشون اینه که یکی از سربازان امام زمان باشند......یه روز به دوستم گفتم ای کاش میشدبریم واز نزدیک سیدو ببینیم..بهم گفت بیابریم گفتم شوخیت گرفته گفت نه خودم هم خیلی وقته هوای مجلسای سیدوکردم ..بهش گفتم سیدوازنزدیک دیدیش گفت اره یه چندتاازمجلساشو رفتم ...تصمیم گرفتیم توی یکی ازایام که سید برنامه داره باهم بریم کاشان خیلی ذوق وشوق داشتم همش چشمم به دربود کی میاد .. به خودم میگفتم حتما سید خیلی خودشو میگیره اخه خیلی معروفه .......ولی یه وقت دیدم سید داره میاد چقدر تواضع چقدرافتادگی چقدر فروتنی توی دلم بهش احسنت گفتم...وای همش منتظربودم کی میخونه که یه وقت غوغایی کرد بااون صداوشعراش که چه حالی داشتم همش ارزو میکردم مجلس تموم نشه....اخرمجلس به دوستم گفتم بیا بریم جلو باسید حرف بزنیم گفت بیابریم اصلا باورم نمی شد سید با من صحبت کنه......دیدم خود سید زودترازمن سلام کردوخواست دست بده مات ومبهوت مونده بودم من باسید جواد...دستم اوردم جلوتمام بدنم یخ زده بوددستمو گرفت به شوخی بهم گفت چیه تا مارو دیدی فشارت افتاد پایین بابا ما که ترس نداریم من که زبونم انگارقفل شده بود گفتم از خوشحالیه ...اون هم یه لبخندی زدو گفت هیچ وقت ازدیدن ادمهای حقیری مثل من خوشحال نشو....اون جا بود که نمی دونستم چی باید بگم....چقدر این جوون افتاده وفروتن بودچقدر چهرش نورانی بود چقدر.....دیگه برگشتیم ومن یه دل نه صددل عاشق حرفاشو رفتارش شدم وهمیشه ارزوداشتم بازازنزدیک ببینمش....
چند وقتی گذشت که خبربیماری سیدوشنیدم ولی هیچ وقت باورم نمی شد سید!! خدایا سید سرطان داره !!!
به خودم میگفتم حتما شفاشو خوداقامیده.(ولی آرزوی قلبی سید هم رفتن به پیش ارباب بود و این بهترین شفا برای اون بود).....سید خیلیا رو مثل من ازلجن کشیده بیرون وعاشق مولا کرده.........خیلی خیلی حق گردن ماداره ..نمی دونم خیلی می خواستم برم ببینمش اما نمی تونستم .می خواستم بهش بگم هرچی دارم ازشماست دلی که پراز گناه بود حالا شده عاشق مولا .....تااینکه یه روزخبربدحالیشو شنیدم باورم نمیشد... تصمیم گرفتم برموسیدوببینم...رفتم تا کاشان ولی گفتند توی بیمارستانی در تهران بستریه واصلا حال خوبی نداره براش دعا کنید...بادلی شکسته ولی امیدوار راهی تهران شدم..ولی چجوری.. بیمارستان شلوغ بود خیلیا اومده بودند سیدو ببینند خیلیا از هرجایی اومده بودن..انگار همشون مثل من بودند می خواستند هرجوری شده حرف دلشونو به سید بگن.
خیلی شلوغ بود همه نگران بودند ومن ازهمه نگران تر....باورتون میشه رفتم تا نزدیک اطاقش ولی نتونستم ببینمش ...نمی تونستم ....باچشمای پرازاشک برگشتم ...برگشتم ولی دلمو پشت اطاق بیمارستان جاگذاشته بودم ...حوصله صحبت باهیچ کس ونداشتم خیلی پریشون بودم ..هرروز توی کافی نت توی این سایت وتوی اون سایت جولای حالش بودم وباهرجمله که از حال سید بد خبرمی داد می مردمو زنده میشدم.....تا این که یک روز خبر فوتشو از پشت تلفن بهم دادند . تااون جمله روشنیدم انگارآب جوش روسرم خالی کردند....نفسم بند اومده بود اصلا انگارتوی این دنیا نبودم مدام باخودم میگفتم دروغه شایعست مثل همه ی اون حرفایی که پشت سرش می زنند....هرجوری بود خودمو به مغازه ی دوستم رسوندم....همون مغازه ای که اگرنبود الان هم معلوم نبود من زنده بودم یانه(نمی خواستم بگم ولی بهتره بگم اون جایی که گفتم برای اولین بار صدای سیدو شنیدم واصلا نفهمیدم که چه جوری وارد اون مغازه شدم ....همون جایی که گفتم بادوستم قرار داشتم ولی اون دیر کرد.وقتی اومده بودسرقرار ولی دید که من نیستم فکرکرده بود رفتم ومنتظرم نشده بود توی یه خیابون دیگه ای تصادف میکنه ومتاسفانه فوت می کنه...من حتی جونم هم مدیون اون صدای اسمونی سید بودم صدایی که باعث شدمن دوست قدیمیم روپیداکنم وراه زندگیمو عوض بشه..)..تا اینکه صحت خبررو ازاشک روی گونهای دوستم دیدم واونجا بود که نتونستم باورنکنم....خدایا چرا چرا؟ دوستم باحرفاش می خواست هرجوریه بهم ارامش بده ولی من حتی به حرفاش هم گوش نمی دادم ....
هدایت شدگان به دست سید به نقل از حجت الاسلام حاج سیداحمد دارستانی:
یه جوون نوزده ساله زیر تابوت سید میگفت من سنی بودم با صدای این شیعه شدم
سالگردش کاشان بودیم یه افغانی از افغانستان اومده بود یه دستمال مشکی اورد پیش ما گفتش این رو آقا سیدجواد تبرک کرده من با اقا سیدجواد عوض شدم الانم از افغانستان اومدم ختمش و برگردم!
سالگردش رفتیم سر خاک یه مادر کرمانی با شیش دختر اش دم قبرستون جلو مارو گرفت و گفت آقا من و شیش تا دخترم از کرمان اومدیم ختم آقا سید جواد و برگردیم ما زندگیمونو دینمونو مدیون آقا سید جوادیم.!!
یه جوونه اومده بود میگفت من تو کرج چاقوکش و عرق خور بودم هنوزم از اسمم حاسب میبرن تو ماشین بودیم اتفاقی رفیق ما سی دی گذاشت دیدم یه جوون داره شور میگیره یه دفعه موی بدنم ...گفتم کیه این؟ گفتن سیدجوادذاکره !!
و هزاران هزار نفر دیگه!!
خاطرات و خوابها
نامادری سید خاطره ای از قم و بعد از فوت او نقل می کند بعد از درگذشت سید روزی در حرم حضرت معصومه (س)نشسته بودم که دیدم خانمی از جا بلند شد و رفت و کیف پولش روی زمین جا ماند کیف را برداشتم و پشت سر ان خانم حرکت کردم وقتی به آن خانم رسیدم کیف را دادم و او بسیار تشکر کرد و پرسید: از کجا آمدی گفتم از خوی گفت اتفاقا من هم دنبال یه خانم خویی می گردم گفتم من مادر سیدجوادذاکر هستم تا که این را گفتم ان خانم رنگش پرید و شروع کرد به گریه کردن وقتی کمی آرام تر شد گفت من چند روز است که دنبال شما میگردم اما حالا پیدایتان کردم گفتم چرا دنبال من میگشتی گفت من چندسالی بود که ازدواج کرده بودم ولی صاحب فرزندی نشده بودم دکترها تشخیص داده بودند که مشکل از من است به همین خاطر زندگی من داشت به جدایی می کشید روز که خیلی دلم شکسته بود از خانه بیرون امدم و به حرم حضرت فاطمه معصومه(س) رفتم و در برگشت سر قبر سیدذاکر رفتم و به او متوسل شدم و گفتم تو را به جدت امام حسین (ع)برای حل مشکل من دعا کن چندی بعد باردار شدم و خداوند به من پسری داد که اسمش را (محمدجواد) گذاشتم بعد از آن هر وقت سر خاک سید می رفتم بعد از خواندن فاتحه و قران فقط یه چیز از سید می خواستم و آن اینکه سید جواد من می خواهم مادرت را ببینم دو سه روز قبل سید را در خواب دیدم به من گفت : اگر می خواهی مادرم را ببینی سه روز بعد در فلان ساعت فلان جا او را میبینی. و حالا شما را دیدم وقتی حرفهای ان زن تمام شد آنقدر با هم گریه کردیم که مردم دور ما جمع شدند
یک حسینی هرگز نمیمیرد
کربلایی حمید شعبانی از مداحان معروف شهرستان خوی که در کلاس های حاج اسماعیل مسگر خویی با سید همکلاس بوده خاطره ای از بعد درگذشت سید نقل میکند تقریبا سه ماه از فوت سید می گذشت یکی از بچه ها فیلم تشییع جنازه سید را که خودش فیلم برداری کرده بود را برای من بلوتوث کرد من این فیلم را روزی دو بار نگاه میکردم تا اینکه یک شب خواب دیدم توی هیئت دیوانگان کربلای خوی هستیم که سید وارد شد و با همه دست داد و شروع به احوال پرسی کرد من با تعجب از ایشان پرسیدم سید تو اینجا چه کار میکنی تو که مرده ای او گفت تو از کجا میدانی که من مرده ام گفتم ببین من فیلم تشییع جنازه تو را توی موبایلم دارم موبایلم را در اوردم تا فیلم را به وی نشان دهم ولی هر چه گشتم از فیلم اثری نبود سید خندید و گفت من که نمرده ام گفتم پس حالا کجایی؟ گفت کربلا! از خواب که پریدم فیلم مراسم تشییع را که در موبایلم داشتم پاک کردم و یقین کردم که یک حسینی هرگز نمیمیرد.
این خاطره کوتاه از یه فرد ساکن سالاریه قم که می گه توی بلوار پشت چراغ وایستاده بودم . رفقا هم تو ماشین . ضبط هم روشن تایمر چراغ را می پایدم تا زودتر برسه به 6 و 7 با یه تیکاف از چراغ فرار کنم. چون عادت ندارم چراغ وایسم...اگه هم. تو همین حال انتظار بودم . که یه موتوری بین دو تا ماشین پشتی وایساد. از توی آیینه یه نگاه معمولی به عقب انداختم. بار اول متوجه نشدم. باز نگاه کردم يكم رو موتوری مكث کردم.. یه دفعه به ذهنم رسید من این بابا را جایی ندیدم. . نه! باورم نمی شد. اِ آِ نکنه خودشه؟نه بابا اون نیست . عمرا . محاله! شروع کرده بودم با خودم حرف زدن یعنی خودشه و ... که دوستان گیج و ویج می پرسیدن چیه ؟ کی؟ خودشه ؟ چته ؟ توی این گیرو ویر بود که از صدای بوق ماشین ها پشت سرم فهمیدم چراغ سبز شده.. موتوری از بقل ما رفت . منم پشت سرش . به بچه ها که هنوز تو عالمون خودش بودن گفتم نگاه کنید . به این موتوریه نگاه کنید. گفتند کی چی ؟ خوب مگه تا حالا موتور ندیدی ؟ چیزی که زیاده این قراضه ها ؟ گفتم این یارو که روش نشسته خیلی شبیه ذاکره !! مجید بقل دستم نشسته بود گفت غیر ممکنه ؟ والا ذاکر کمتر از ماکسیما سوار نمیشه .تازه تنها و بدون محافظ جایی نمیره. محاله سید ذاکر با اون عظمت بیاد موتور سیکلت سوار شه!درسته این بابا خیلی شبیه اونه ولی ممکن نیست اون باشه. موتوری از لای ماشين داشت می رفت و دور می شد و دو تا اتوبوس به موازات هم جلوی من می رفتن و بین ما و موتور فاصله افتاده بود . بالاخره یکیشون کشید کنار و من پام را تا ته رو گاز فشار دادم . رو سر بالایی پل کنارش رسیدم. همین جور چهار تایی میخ شده بودیم نگاه می کردیم. ولی باز مطلب برامون قابل هضم نبود! ولی مثل اینکه واقعا خودش بود. برای اینکه مطمئن شم. شیشه را دادم پایین گفتم سلام آقا سید. خنده ای کرد و گفت علیک سلام . (می دونستم ذاکر علیمی چند شبه قم برنامه دارن گفتم ). جلسه بعدی کیه ان شاء الله. گفت امشب بعد از نماز مغرب و عشاء . شبش هم رفتیم هئیت و با همون سر و وضع که صبح دیده بودیم. اون جا بود.
برات کربلا
سالها در دل آرزوی کربلا داشتم ولی هم راه کربلا بسته بود و هم من شرایط رفتن به انجا را نداشتم چندی بیشتر از فوت سیدذاکر نگذشته بود که شبی خواهرم به خواب دید سید در حال گذر از محله ماست که یکدفعه می ایستد و به خواهرم میگوید به فلانی بگو بیاد مشهد کربلاشو بگیره مدتی بعد با دلی پر امید به مشهد الرضا سفر کردم و در همان جا خانواده ام خبر دادند که کربلا رفتنم جور شده!!
همسایه امامزاده سیدعلی
سید تازه فوت کرده بود نبودنش را خیلی احساس میکردم چون اکثرا یا او منزل ما بود یا ما منزل آنها با خود فکر میکردم اگرسید بودم الان فلان کار را میکردیم یا الان با هم بودیم ... یک شب سید را به خواب دیدم که در خانه ای که با حرم امامزاده شاه سیدعلی نوه حضرت ابالفضل (ع)یک خانه فاصله داشت به او گفتم سید اینجا گه کار میکنی ؟ گفت من از وقتی مردم همسایه این اقا شدم بعد یک هلو نشانم داد و گفت این هلو را هم به من داده اند ولی من نگه داشتم که با هم بخوریم ...
(دوست قدیمی و باجناق سید)
حضور حضرت مهدی (ع) در تشییع جنازه سید
بعد از فوت سید خواب دیدم که مراسم تشییع سید جواد ذاکره تموم زمین و برگ درخت پوشونده و مردم در حال جارو زدن خیابون هستن در عین غم و اندوه از فوت سید احساس شادمانی خاصی کردم و دنبال جواب بودم تا اینکه متوجه شدم که قراره حضرت صاحب الزمان نیز در تشییع پیکر سید حضور پیدا کنه یعنی آقا می خواهد ظهور کنه.
اصل قبر سید
تو عالم رویا دیدم با خانواده ام به قم رفتیم و بعد از زیارت قبر سیدذاکر به سمت مسجد مقدس جمکران راه افتادیم اونجا در حال راز و نیاز بودیم که تجع مردم وسط حیاط توجه ما رو جلب کرد وقتی رفتیم دیدم مردم دور یه قبری جمع شدن دارن زیارت میکنن بدون اینکه متوجه باشم که امام زمان در قید حیات هستن فکر کردم احتمالا این قبر متعلق به ایشان است وقتی برای زیارت جلو رفتم دیدم روی قبر نام سیدذاکر نوشته شده! با تعجب گفتم مگر قبر سید تو قبرستون نو نیست ؟ مردم گفتن نه اصل قبر سید این است!!
سرسبزترین نقطه بهشت
در عالم رویا دیدم دوست 14 ساه ام که آرزوی مرگ خود را در سن 18 سالگی داشت تولد18 سالگی اش است و با اشتیاق تمام می گوشد که امشب به آرزویم می رسم دیدم که دوستم دار فانی را وداع گفته و خانواده اش در غم وی سوگوارند پس از پایان مراسم تشییع دیدم دوستم که در زندگی پی رسیدن به سیره پاک نبوی بود و همچنین ارادت خاصی به سید ذاکر داشت این سید بزرگوار به پیشوازش آمده و او را به سرسبزترین نقطه بهشت می برد...
حرم حضرت ام البینین (س)
همیهش به این موضوع فکر میکردم که آیا همان طور که ما فکر می کنیم سید در پیش اهل بیت تایید شده ؟ شبی در خواب دیدم که در حرم حضرت ام البنین (س)مراسمی برپاست و سید در آن مداحی می کند و دور تا دور مجلس نیز افرادی با لباسهای سبز نشسته اند و همه جای حرم سبز و نورانی بود...
صف نماز
یک بار در خواب دیدم که در مکانی بزرگ مردم مثل صف نماز ایستاده اند و سیدذاکر برای انها مداحی میکند و در ان جمع آقای بهجت و اقای خامنه ای نیز حضور دارند...
غسل سید
شبی در عالم رویا چیز عجیبی دیدم .کسی به من گفت : سید را بعد از فوت درحرم حبیب بن مظاهر غسل داده اند!...
یا حسین غریب مادر
شبی در کربلا توی خواب سید را دیدم کنار ضریح امام حسین (ع) ایستاده و شعر یا حسین غریب مادر را می خواند و جماعتی که اونجا بودند سینه میزندن در همین حین نوری از ضریح بیرون امد و اطراف سید را گرفت و سید را با خودش بالا برد...
مردی تسبیح به دست
در عالم رویا دیدم تابوتی از یک قبر بیرون امد و یک مرد با چهره نورانی و تسبیحی به دست از ان خارج شد و به سمت من امد شروع کرد به حرف زدن با من ولی انگار کر بودم و صدای او را نمیشنیدم اما متوجه بودم که او دارد مرا از خطاتی می ترساند بعدها که سر مزار سید رفتم یادم امد که قبری که در خواب مشاهده مکرده بودم همان خاک سید بوده...
بالا سر ما قرآن بخوان
يكي ازاهالي شهرري اين طورتعريف ميكند كه:
برادرم ازطرزخواندن شعرهاي مرحوم سيدجوادذاكراصلآخوشش نمي آمدوبه خاطر همين موضوع درخانه پدري خود در موقعي كه من نواريا سي دي سيدراگوش مي كردم باجروبحث واظهار دلخوري ازسيدجوادباعث ناراحتي من مي شد
تا يك روزخودبرادرم به اتاق من امدوخيلي اظهار ندامت وپشيماني مي كرد وهي تكرار مي كرد من درباره اين ذريه حضرت زهرا(س)اشتباه ميكردم وبه من كه خيلي تعجب زيادي دست داده بودبااصراراينطورتعريف ميكرد:
وقتي ديشب خوابيده بودم يك دفعه احساس كردم درحرم مطهرونوراني امام حسين (ع)هستم ودركنارمن آقايي ايستاده وبه داخل حرم امام حسين(ع) نگاه ميكند وبه صورت ناخودآگاه ازآقاسوال كردم كه احوال سيدجوادچطوراست آياالان خوب است يانه واقاهم گفت:
ازگذشته هايش ميخواهي بداني ياحال راومن هم درجواب به ايشان گفتم :
ازهم اكنون اومي خواهم اطلاعي داشته باشم بااشاره اوبالاسرقبرسيدالشهدا(ع)رانگاه كردم ديدم اين مداح بااخلاص اهل بيت(ع) درحال قرآن خواندن است!!
رسول ترك دوم(مرحوم سيدجوادذاكر)
بعدازرحلت سيدجوادذاكر:درعالم خواب ديدم درحرم اقاامام رضا (ع)هستم داخل صحن حرم امام هشتم(ع)شدم دسته هاي عذاداري همه جمع بودند وآماده ي اجراي برنامه روضه خواني وسينه زني ناگهان سيدجوادراباپيراهن قباوشال سفيد ديدم كه تبسمي به لب داشت ياعلي ميگفت وشروع به اجراي برنامه سينه زني وروضه خواني نمودناخوداگاه جلو رفتم وبين پيشاني اورابوسيدم!!!
پاسخ به شبهات
پاسخ به شبهات از زبان خود سید جواد
بارها این حرفها را در همه جا گفت اما کسی نشنید...
ما میگیم سگ سیدالشهدا ، علما قبل ما گفتن ، آقایون من میگم سگ سیدالشهدام منظور این
نیست که یه چهار پا شدم میگن امیرالمومنین اسدالله یعنی شــــیر خدا این یعنی چی یعنی در
خصلت شجاعته...
این بجث هایی که حسین اللهی و زینب اللهی و لااله الا فاطمه اینا یه بحث احساساتیه والا عقیده
هیچ کدوم از ماها اینجور نیست یعنی هر کس عقیدش این باشه که خدایی وجود نداره واقـعا هم
کفره حالا یه بحث احساساتیه که کل شعرا هم آوردن....حالا بعضی ها میگن اینا کافر شدن نه به
خدای لاشریک له نه اینجا کسی کافره و نه می خواد بدعت بزاره چون دل نازنـــین ارباب از ما
شکسته میشه ....همه اینا رو هم یعنی راحت میشینیم دور هم گریه میکنیم راحت یا حســــــــین
میگیم آسون جلسه میگیریم مدیون شهدا و اماممون هستیم...اینا رو ما مدیون رهبرمون هستیم
که بانی حسینیه و افتخارمون اینه که رهبرمون حسینیه حال بعضی ها جو ایجاد کردن ان شاالله
ارباب خودشون هدایتشون کنه ...
بابا ما همه جا گفتیم والله ما نه کافریم نه این چیزا رو قبول داریم خداوند عالم همه رو خلق کرده
عوالم رو خلق کرده یه طرف یه بند انشگت امیرالمومنین رو خلق کردن یه طرف..
اینکه ما میگیم توکلت علی الحیدر این دعا تو صحیفه سجادیه است امام سجاد می فرماید: علی
هیچ فرقی با خدا نداره اوصاف و داره یه فرق خدا خالقه علی مخلوق...
آقا حنجره ام صدام همه چیزم ام توئه دیگه غرور برا چی ؟ آبرو هم که تو دادی به من...
آماده پاسخ گویی به سوالات شما عزیزان هستم!
خادم الزهرا